loading...
قاطی پاتی
black boy بازدید : 47 شنبه 30 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

اين مطلبو من همونطور که خوندم نوشتم اميدوارم شما هم مثل من درس بگيرين

نشسته بودم رو نيمکت پارک.کلاغها را ميشمردم تابيايد.سنگ مي انداختم بهشان.ميپريدند. دورتر مينشستند کمي بعد دوباره بر ميگشتند.جلوم رژه ميرفتند. ساعت از وقت قرار گذشته بود نيامد.نگران,کلافه,عصبي شدم.شاخه گلي که دستم بود سر خم کرده بود داشت ميپژمرد.

 

طاقتم طاق شد از جايم بلند شدم ناراحتيم را سر کلاغ ها خالي کردم.گل را اناختم زمين,پاسارش کردم گند زدم بهش گل برگ هايش کنده,پخش,لهيده شد.بعد يقه ي پالتوم را دادم بالا دست هام را کردم درون جيبم راهم را کشيدم و رفتم. نرسيده به در پارک صداش از پشت سر آمد.

صداي تند قدم هاش و صداي  نفس نفس هاش هم بر نگشتم به رووش. حتي براي دعوا,مرافعه,قهر از در خارج شدم هنوز داشت پشتم مي آمد. صداي پاشنه چکمه هايش را ميشنيدم.ميدويد و صدام ميکرد.

آن طرف خيابان ايستادم جلو ماشين هنوز پشتم بهش بود. کليد انداختم در ار باز کنم ,بشينم ,بروم براي هميشه .باز کرده نکرده صدذاي بوق و ترمز شديدي و فرياد ناله اي کوتاه ريخت تو گوشهام و تو جانم.

تندي برگشتم ,ديدمش,پخش خيابان شده بود به روو افتاده بود جلو ماشيني که بهش زده بودو راننده اش داشت تو سر خودش ميزد.سرش خورده بود رو آسفالت,پکيده بود و خون,راه کشيده بود و ميرفت سمت جوي کنار خيابون.

ترس خورده هول دويدم طرفش بالا سرش ايستادم

مبهوت

گيج

منگ

هاج و واج نگاش ميکردم.

تو دست چپش بسته ي کوچکي بود کادو پيچ محکم چسبيده بودش. نگام رفت رو آستين مانتوش که بالا زده بود . ساعتش پيدا بود ,4:05 دقيقه, نگام برگشت ساعت خودم و ديدم 4:45 دقيقه بود

گيجو درب و داغون ساعت راننده بخت برگشته رو نگاه ميکردم راست بود ساعت 4:05 بود

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    اتفاقات اخیر رپ فارس به نفع رپ است یا به ضرر آن؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 55
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 48
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 137
  • بازدید کلی : 11,563