روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتي در حال گريه كردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟ هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت.
"آيا اين تبر توست؟" هيزم شكن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد.
سال 1230
مرد: دختره خير نديده من تا نکشمت راحت نمي شم...
زن: آقا حالا يه غلطي کرد ، شما بگذر.نامحرم که خونمون نبوده. حالا اين بنده خدا يه بار بلند خنديده...
مرد: بلند خنديده؟ اين اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا مي خواد بره بقالي ماست بخره. نخير نمي شه بايد بکشمش...
-- بالاخره با صحبتهاي زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده مي شه و دختر گناهکارشو مي بخشه
سال 1280
براي آناني که مي خواهند زندگي خود را صد در صد بسازند !
اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر باشد با
1,2,3,4,5,6,7,8,9,10,11,12,13,14,15,16,17,18,19,20,21,22,23,24,25,26
آيا براي خوشبختي و موفقييت تنها تلاش سخت کافيست؟
تلاش سخت (Hard work)
H+A+R+D+W+O+R+K
8+1+18+4+23+15+18+11=98%
الحق که مازندران ديار پهلوانان بوده و خواهد بود اگه شک دارين اين مطلب و بخونين ديگه هم شک نميکنين
امروز 5 تا از آهنگاي مرحوم مجيد پور اسماعيل و براتون ميذارم اميدوارم خوشتون بياد البته اسم آهنگا اگه فرق ميکرد شما به بزرگيه خودتون ببخشين روحش شاد يادش گرامي
دانلود در ادامه مطلب......
تا دلبر من درک ندارد اين زنده ?ي هم، نمک ندارد
ما لذت رنج ها چشيد يم محتاج د?ر چشک ندارد
در?اه تو اي شهنشهءعشق دربان و ?دا و س? ، ندارد
ما کينه ز سينه ها زدوديم اين خانه دي?ر خسک ندارد
اين عاشق پاکباز بي باک پرواي تو اي فلک ، ندارد
يک قرن شده که شهرک ما بيچاره پل و سرک ندارد
دهسال دي?ر ا?ر بماند ( ناتو )، هدف کمک ندارد
اين مطلبو من همونطور که خوندم نوشتم اميدوارم شما هم مثل من درس بگيرين
نشسته بودم رو نيمکت پارک.کلاغها را ميشمردم تابيايد.سنگ مي انداختم بهشان.ميپريدند. دورتر مينشستند کمي بعد دوباره بر ميگشتند.جلوم رژه ميرفتند. ساعت از وقت قرار گذشته بود نيامد.نگران,کلافه,عصبي شدم.شاخه گلي که دستم بود سر خم کرده بود داشت ميپژمرد.
تعداد صفحات : 6