گفتم كه بيا كنون كه من مستم مست
اي دختر شوريده دل مست پرست
گفتا كه تو باده خوردي و مست شدي
من مست باده ميخواهم پست
يك شاخه ي خشك زار و غمناك شكست
آهسته فرود افتاد بر خاك نشست
آن شاخه ي خشك عشق من بود كه مرد
وان خاك دلم...كه طرفي از عشق نيست
جز مسخره نيست عشق تا بوده و هست
با مسخرگي جهاني انداخته دست
ايكاش كه در دل طبيعت ميمرد
اين طفل حرامزاده از روز الست
صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت خودم به گور بردم صد بار
من غره از اينكه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنكه گول خوردم صدبار
افسوس كه گشت زيرو رو خانه ي
من مرگ آمد و پر گشود در لانه ي من
من مردم و زنده است افسانه ي عشق
تا زنده نگاه دارد افسانه ي من
افسانه من تو بودي اي عشق من
جان از كف من ربودي اي عشق من
صدبار شكار رفتم دل خونين
نشناختمت چه هستي اي عشق من
اينم واسه همه عاشقا